عشق کودکانهعشق کودکانه، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

روزهای مادرانه

عکاسی

1391/2/4 23:26
نویسنده : آرزو
332 بازدید
اشتراک گذاری

امروز روزعجیبی بود اولین بار بود که نیکی رو بدون ماشین بیرون بردم

رفتم مهد الهه جون عکاس اومده بود قرار بود ازشون عکس بندازه نه حوصله اش رو داشتم نه دلم میخواست برم با اصرار مامانم رفتم یاد گذشته ها که همیشه با اتوبوس این راه رو میرفتم واسه دانشگاه افتادم یه خورده فرق کرده بود اما هنوزم منو یاد اونروزا میندازه نیکی تو ماشین تقیبا با همه دوست شده بود و یه چیزایی میگفت و خودش میخندید نزدیک به آخر راه یه دختره سوار شد زبون شیرینی هم داشت هی میپرسید خاله الان چی گفت ؟ چی میگه؟ منم الکی واسش ترجمه میکردم

تو مهد هم خیلی شلوغ بود و نیکی طبق معمول نایستاد فقط 3 تا عکس انداخت که تو هیچکدوم هم نخندید

برگشتنی با تاکسی اومدم ماشین رو از تو پارکینگ تحویل گرفتم و رفتم دیدن بهاره . آخه خبردار شده  بودم که طفلی بچه ها شوخی شوخی یه تیکه گچ ساختمون رو پرت کردن خورده به سرش و عملش کردن

یاد یه داستانی افتادم که میگفت بچه ها شوخی شوخی سنگ به طرف قورباغه ها پرت میکنن و اونا جدی جدی میمیرند

خیلی وقته فهمیدم که یه مشکلی که من دارم اینه که از بقیه توقع دارم با اینکه نه به روی خودم میارم نه اینکه تا به حال بهشون گفتم ولی وقتی برآورده نمیشه خیلی ناراحت میشم

دارم رو خودم کار میکنم که توقعات رو حتی از از خودم کم کنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)