لذت و...
دیروز جمعه بود ١٨فرودین ٩١ و دخترم نیکی ١٤ماه و ٢٨ روزش . با مامان اینا رفتیم پارک
واقعا برام هیجان انگیز بود که نیکی خودش راه میرفت دستش رو میگرفتم که اعتماد کنه . حس اینکه به من تکیه داده به هوای من راه میره دیوونه ام میکرد خیلی خوب بود دلم میخواست همه ما رو ببینن . کلی بچه اونجا بود از ٢ ماهه تا بزرگسال ولی چشم من فقط و فقط نیکی رو میدید
دوست دارم لحظات با هم بودن رو لجظاتی که هر دو کیف میکنیم و لذت میبریم
دوست داشتم همسری هم بود ولی متاسفانه خیلی اهل بیرون نیست خونه موند و این موضوع گاهی واسم مایه عذاب میشه بعد از ٧سال هنوزم گاهی سر این موضوع بحثمون میشه دلم میخواد بیشتر با هم باشیم بریم تو طبیعت و بگردیم ولی اون دوست داره تو خونه خوش بگذرونیم
گاهی به این اخلاق هم عادت میکنیم و گاهی نه. و بیشتر من سر این موضوع غر میزنم
خیلی وقتا تصمیم میگیرم بیخیال بشم اما نمیشه اون همسرمه ما مسوول همیم
بگذریم نمیخوام اینجا رو هم از این حرفا پر کنم